پیرمرد




پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش می نالید.
دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟

پیرمرد گفت:



دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم!
دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند!
دوتا عقاب هم دارم که بایدآنها را هدایت و تربیت کنم!
ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام!

شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم!
بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم!

مردگفت: چه می‌گویی، آیا با من شوخی می کنی؟
مگر می‌شود انسانی این همه حیوان را با هم در یک جا، جمع کند و مراقبت کند!!؟

پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اماحقیقت تلخ و دردناکیست،

آن دو باز چشمان منند، که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم.

آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند.

آن دوعقاب نیز، دستان منند، که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم.

آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی از او، سر بزند.

شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند.

و آن بیمار، جسم وجان من است که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من است.

و این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده است.

[ بازدید : 212 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ يکشنبه 25 تير 1396 ] [ 0:16 ] [ خواجه یحیی صدیقی ]
نام :
ایمیل :
آدرس وب سایت :
متن :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) =D> :S
کد امنیتی : ریست تصویر
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]